فصل فصل زندگی
محفل مطالب متنوع

 

یه روز دو تا زوج جوون تو خیابون درحال قدم زدن بودن.

یکی از اون زوج ها مذهبی بوده و خانومش خیلی با حجاب بوده

و اون یکی به قول معروف سوسول بوده و زنش مانتویی و بدحجاب.

مرد سوسوله به مرد مذهبی میگه :

تو چقد به زنت سخت میگیری.

تو این گرما اون چادر چیه؟؟ آزادش بذار

مرد مذهبی بهش میگه :

میدونی فرق بین ماشین شخصی و تاکسی چیه؟

تاکسی رو هر جور آدمی سوار میشه و عمومیه

ولی ماشین شخصی فقط مال خودته

و اجازه نمیدی هر آدمی سوارش بشه

خانوم من ماشین شخصیه

اجازه نمیدم هر کسی ازش استفاده کنه

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 16 تير 1394برچسب:, توسط N O O S H I N |

 

روزی تعدادی کوهنورد برای کوهنوردی به کوهستان می روند،

که در مسیر به راه صعب العبوری می رسند

یکی از کوهنوردها به پایین پرت می شود

ولی طنابش در بین راه به صخره ای گیر می کند

و او معلق می ماند.

از آنجایی که هوا تاریک بوده و جایی را نمی دیده ،

در دل شب و در آن تنهایی با خدا راز و نیاز می کند

و از خدا استمداد می طلبد

ناگاه صدایی به گوشش می رسد که

اگر به من توکل کرده ای طنابت را پاره کن !

ولی چون در ایمانش سست بوده اینکار را نمی کند ؛

فردا صبح گزارشگر رادیو گزارش می دهد که

یکی از کوهنوردان در نیم متری زمین معلق بوده و

از سرما مرده است .

راستی اگر کسی به خدا توکل می کند

باید همه تار و پود زندگیش را به خدا بسپارد

و ذره ای شک نکند .

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 16 تير 1394برچسب:, توسط N O O S H I N |

 

روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام

با زیرکی کیسه‌ سکه مردی غافل را می‌دزدد،

هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد

دید در بالای سکه‌ها کاغذیست که بر آن نوشته است:

خدایا به برکت این دعا سکه‌های مرا حفاظت بفرما

اندکی اندیشه کرد سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند.

دوستانش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد.

دزد کیسه در پاسخ گفت:

صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است.

او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است .

من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او.

اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست میشد

آن گاه من دزد باورهای او هم بودم.

و این دور از انصاف است...!

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 16 تير 1394برچسب:, توسط N O O S H I N |

 

ﭘﺴﺮﮎ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﺎﻧﻮﻣﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ

ﻭ ﺑﺎ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :

ﺧﺎﻧﻢ !

ﺗﻮ ﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﺑﺨﺮﯾﺪ

ﺯﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﮔﻞ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ

ﻧﮕﺎﻩ ﭘﺴﺮﮎ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﮐﻔﺶﻫﺎﯾﺶ

ﺣﺲ ﮐﺮﺩ ،

ﭼﻪ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ !

ﺯﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ .

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﯼ؟

ﭘﺴﺮﮎ ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﻧﮕﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﮔﻔﺖ :

ﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺟﺎﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺑﻮﺩﻡ !

ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﮐﻔﺶ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪم

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 16 تير 1394برچسب:, توسط N O O S H I N |